بهاران فراه/ شعری از عبدالرحمان (وقار) جوینی
 
فراه داټ کام
خبری، فرهنگی، اجتماعی، معلوماتی و...

بهاران فراه

بهارم پیش و پایان زمستانت

فراه هستم، فراه ما

زمرد گوشوارِ ملک سیستانست.

زمین زیر لحاف سربی و مرطوب - سراپا خواهش و تسلیم و عریانست

که آبستن شود فصل بهاران را

 تر و آلوده دامانست - تمام روز بارانست

تمام روز بارانست

٭٭٭

صدای بلبلی از شاخه می آید

که از شادی این رحمت غزلخوانست

تو گوئی این تبسم های مهر آگین لب های خداوندست

فراه از این همه لطف خدا خشنود و خرسند است

اهورا  آتشی بفروز - که وقت شکر یزدانست

تمام روز باران است

تمام روز باران است.

٭٭٭

بهاران فراه امسال رنگ دیگری دارد

و باران در دل خاکش - بذر عشق می کارد

ز یکسو تخم می کارد، ز سویی باز می بارد

و این دست سخاوتمند، فردا از دل این خاک

چه گلهایی برون آرد؛ چه گلهایی برون آرد

یقین دارم

یقین دارم که فردا چون بهشتی این بیابانست

تمام روز بازانست، تمام روز بارانست

٭٭٭

فراه رود بهر این مردم بهار دیگری دارد

و در فزایش نعمت شعار دیگری دارد

رگِ خون فراه یک کار و بار دیگری دارد

غروری، هیبتی، شأنی وقار دیگری دارد

که شاهین کویرستان شکار دیگری دارد

عجایب مست میگردی چه در کوهی چه صحرائی

تو خود مغروری خواهی شد چو در کافر قله آئی (قله در لهجه بومی فراه مخفف قلعه است.)

وجب اندر وجب اینجا ردِ پای نیاکانست

و کهزاد کهن اسطوره اجداد افغانست

تمام روز باران است، تمام روز بارانست

  وقار ( جوینی

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب